معنی اسکلت بندی
حل جدول
استخوان بندی
اسکلت
استخوان بندی
استخوان بندی
اسکلت
رده بندی، طبقه بندی
معادل فارسی کلاسه بندی
لغت نامه دهخدا
اسکلت. [اِ ک ِ ل ِ] (فرانسوی، اِ) (از یونانی اسکلتس) استخوان بندی بدن آدمی و حیوان.
- مثل اسکلت، سخت لاغر.
بندی
بندی. [ب َ] (ص نسبی) اسیر. گرفتار. (آنندراج) (غیاث) (فرهنگ فارسی معین). اسیر و گرفتار. ج، بندیان. (ناظم الاطباء). اسیر. (ترجمان القرآن). زندانی. ج، بندیان. (فرهنگ فارسی معین). محبوس. مسجون. مغلول:
بندیان داشت بی زوار و پناه
برد با خویشتن بجمله براه.
عنصری.
برفتن همچو بندی لنگ از آنی
که بند ایزدی بسته ست رانت.
ناصرخسرو.
تو بیچاره غلط کردی ره در
نجست از بندیان کس جز تو فریاد.
ناصرخسرو.
بدست اندرش بندی ناتوان
ز من در غم عشق نالنده تر.
مسعودسعد.
هرکه در بند تو شد بسته ٔ جاوید بماند
پای رفتن بحقیقت نبود بندی را.
مسعودسعد.
پذیرند از تو شاهنشاه و صاحب
همه گفتارها بندی و پندی.
سوزنی.
بندیان ز بند جسته برون
آمدند از هزار شخص فزون.
نظامی.
بسی بنده و بندی آزاد کرد
ز یزدان به نیکی بسی یاد کرد.
نظامی.
وگر کشتی آن بندی ریش را
نبینی دگر بندی خویش را.
سعدی.
و گروهی بخلاف این مصلحت دیده اند و گفته که در کشتن بندیان تأمل اولیتر. (گلستان).
فرهنگ معین
داربست یا چارچوبی از استخوان های مربوط به هم که به بدن جانوران شکل می بخشد، استخوان - بندی (فره)، (عا.) بسیار لاغر، چهار - چوب، استخوان بندی تحمل کننده بار ساختمان، بتونی ویژگی ساختمانی با اسکلت ساخته [خوانش: (اِ کِ لِ) [فر.] (اِ.)]
استخوان بندی
(~. بَ) (اِمر.) اسکلت، کالبد.
فرهنگ فارسی هوشیار
استخوان بندی بدن آدمی وحیوان
فرهنگ عمید
(زیستشناسی) = استخوانبندی
بخش تحملکنندۀ بار ساختمان، چوببست،
[عامیانه، مجاز] شخص بسیار لاغراندام،
مترادف و متضاد زبان فارسی
استخوانبندی، ساختار
فارسی به عربی
هیکل، هیکل عظمی
فرهنگ واژههای فارسی سره
استخوا نبندی
فارسی به ایتالیایی
scheletro
تعبیر خواب
اگر دید ایزارش پشمین یا پنبه بود، دلیل که زن او دیندار بود، اگر دید ایزار کهن و چرکین داشت، تاویلش به خلاف این بود. اگر بیند ایزار قزین یا ابریشمین داشت، دلیل که وی را زنی معاشره بود - جابر مغربی
معادل ابجد
577